خودکشی می‌کنم تا به من توجه کنی؛ گزارشی از بیمارستان لقمان حکیم تهران

خودکشی می‌کنم تا به من توجه کنی؛ گزارشی از بیمارستان لقمان حکیم تهران

«اونایی که قرص برنج می‌خورن، بدترین خاطره ما هستن. مریض با پای خودش میاد اورژانس و میگه من قرص برنج خوردم. هیچ علامتی هم نداره. فکر می‌کنه زنده می‌مونه.

بعد از دو، سه ساعت، علائم خودشو نشون میده. گاز قرص که توی معده آزاد می‌شه، اکسیژن خون‌رو می‌گیره و بخش‌های بدن دونه دونه فاسد می‌شه و از کار می‌افته. و اینا در حالت هشیاری تماشاگر از کار افتادن بخش‌های بدنشون هستن.

اول معده، بعد قلب و کلیه و کبد و اونقدر درد زیاد می‌شه که مغز دیگه قادر به پاسخگویی به درد نیس و اون موقعه که کم کم دچار کاهش سطح هوشیاری میشن و به التماس میفتن که کمک کنیم زنده بمونن. همه کار براشون انجام می‌دیم. شست‌و‌شی معده، احیا، اما می‌دونیم که بی‌فایده س.»

این‌ جملات دردناک و ناراحت‌کننده سخنان پزشک اورژانس مسمومین در بیمارستان لقمان حکیم تهرانه.

«یک عده شون فقط می‌خوان توجه جلب کنن. کسی که ۵ تا قرص خورده و به همه خبر داده و ٢٠ دقیقه بعد هم رسیده اورژانس که قصد خودکشی نداشته.

ولی خوب دردش، بی‌توجهی بوده.

ولی یک تعدادی شون واقعا می‌خوان خودکشی کنن. ما می‌فهمیم که این آدم از اینجا بره بیرون یک چیز دیگه می‌خوره و برمی‌گرده. اینا انگار از یک جایی به بعد، دیگه سر نخ زندگی از دستشون در رفته و شاید حتی می‌تونستن وضع‌رو تغییر بدن اما عین آدمی که می‌بینه داره توی باتلاق فرو میره، کمک نخواستن تا همه‌چیز یک سره بشه.

کاش به جای اون همه انتگرال و دیفرانسیل که توی زندگی به هیچ دردمون هم نخورد، بهمون یاد می‌دادن که چیجوری با مشکلات مواجه بشیم و یاد می‌دادن که هیچ مشکلی، آخر بدبختی نیس.»

خودکشی واژه سنگینیه. درد و غم زیادی بدنبال خود داره.
فردی که به کشتن خود اقدام می‌کنه یعنی به درجه‌ای از ناامیدی و استیصال رسیده که دیگه نه پدر و مادر براش مفهومی دارن نه عزیزان و نه زندگی و زیبایی‌هاش. البته هستن کسایی که در نتیجه جنون آنی و هیجانات لحظه‌ای و بدون اینکه حتی ذره‌ای به بقیه فکر کنن دست به اینجور جنایتی می‌زنند.

تعدادی از کسایی که مبادرت به خودکشی می‌کنن فقط جهت جلب توجه اینجور کاری می‌کنن غافل از اینکه این کارا نه فقط ترحم و مهربانی دور و بریا رو بر نمی‌انگیزد که انزجار و خشم اونا رو نسبت به اون فرد بیشتر می‌کنه.

بعضی هم در تصمیم خود مصمم هستن و در سکوت و با برنامه‌ریزی دقیق، وسیله و ادوات لازم رو از قبل جفت و جور کرده و در لحظه موعد، نفسشون رو می‌گیرند تا به دنیایی برن که هیچ از اون نمی‌دانند و فقط تصور می‌کنن بهتر از دنیای کنونیه!

امروز، دهم سپتامبر مصادف با ۱۹ شهریور ماه، روز جهانی پیشگیری از خودکشیه. همین بهونه باعث شد تا دیروز راهی بیمارستان لقمان حکیم شوم؛ مقصد پایانی خیلی از بیماران مسمومیت دارویی که به مرحله بحرانی رسیده‌ان و در درمانگاه‌های معمولی امکان درمانشون وجود نداره.

بعد از خیابون «قزوین»، وارد خیابانی باریک و بسیار پیر به نام «مخصوص» شدیم و در میونه خیابون، تابلوی «مرکز پزشکی، آموزشی و درمانی لقمان حکیم» دیده می‌شد. مرکزی تشکیل شده از چندین ساختمون قدیمی با آجرهای قرمز.

چند متر جلوتر از ورودی، در سمت چپ تابلوی «اورژانس مسمومین» قرار داره.
اینجا همون محلیه که قراره بروم و از پرستار در مورد آمار خودکشی‌های کلان‌شهر تهران سوال کنم. به خیالم که به همین راحتی جواب منو میدن و می‌توانم واسه گزارش به اعداد و ارقام واقعی استناد کنم. فارغ از اینکه این مسایل بسیار مهم‌تر و پنهونی‌تر از چیزی که هستن که فکر می‌کردم.

بیمارستان لقمان حکیم تهران واقع در خیابون قزوین

وارد سالن اورژانس مسمومین شدم. یه سالن نه خیلی بزرگ که کمتر از ۲۰ تخت در اون وجود داشت. در سمت چپ ورودی، اتاقی به نام CPR بود. یعنی اتاقی واسه زنده کردن قلبی-ریوی مریضایی که هوشیاری خود رو از دست داده‌ان.

در ایستگاه پرستاری دو خانوم و دو آقا حضور داشتن. از خانمی که بیرون از ایستگاه وایس تاده بود پرسیدم، موارد خودکشی رو به این بخش می‌بیارن؟ با درهم کشیدن ابروهایش واسه نمایش تاسف و ناراحتی با سر اشاره کرد بله. گفتم خبرنگار هستم و می‌خواهم در صورت امکان به چند سوال من جواب بدین. به آقای روبه‌رویی خود اشاره کرد و گفت از سرپرستار باید سوال کنین. رو کردم به اون آقا و سوالم رو تکرار کردم: می‌تونید در مورد آمار خودکشی‌های تهران، میانگین سن اونا، قرص و سم و داروهایی که با اونا مبادرت به کشتن خود می‌کنن برام توضیح بدین؟

سرپرستار گفت واسه جواب دادن باید از مدیریت بیمارستان اجازه بگیرم و منو راهنمایی کرد که به طبقه سوم (بخش اداری) بروم و بعد از گرفتن مجوز دوباره پیش ایشون برگردم تا هر چی می‌خواهم بدونم رو بگه.

با امیدواری راهی طبقه سوم شدم. وارد اتاقی شدم که بالای اون تابلوی «مدیریت» نصب شده بود. چند دقیقه معطل شدم تا صحبت‌های یکی از همراهان مریض با آقایی که پشت میز بود تموم شه.
به اون آقا توضیح دادم که مجوز لازم دارم. منو به اتاق روبه‌رو هدایت کرد.
باید خانمی به نام بیگلر که انگار مدیر بخش بودن جواب منو می‌داد. اما در اتاق حضور نداشت. حدود ۱۵ دقیقه‌ای نشسته بودم که این خانوم که بسیار گشاده‌رو و خوش‌اخلاق بود وارد شد.

به اون توضیح دادم که مجوز می‌خواهم تا در مورد اندازه خودکشی‌ در پایتخت بیشتر بدونم. با مهربانی گفت که باید از روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی مجوز دریافت کنم، بعد بیام واسه گزارش گرفتن. شماره مستقیم روابط عمومی رو روی برگه برام نوشت. گفت بعضی روزا تا ۵ هم دفتر هستن.

ساعتم رو نگاه کردم. ساعت ۵ عصر بود و من در بیمارستان لقمان حکیم. رو به خانوم گفتم به چه دلیل این اجازه رو نمی‌دهد که سوال ام رو سوال کنم؟ اون در جواب گفت:

«انتشار آمار، اخبار و گزارش در بخش خودکشی با حساسیت‌های قانونی زیادی روبرو شدن. به این خاطر که منتشر کردن اینجور مواردی ممکنه موجب تحریک یا حتی آموزش آدمایی شه که به خودکشی فکر می‌کنن. مطمئنا ما دوست نداریم گسترش دهنده اینجور عملی در جامعه باشیم و در نتیجه از دادن آمار رسمی به رسانه‌ها دوری می‌کنیم.»

به اون گفتم: «کسی که تصمیم به خودکشی گرفته باشه خودش راهش رو بلده. اینو هم به این موضوع دقت لازم رو به عمل بیارین، با آگاهی دادن از عاقبت دردناک کسایی که جون خود رو گرفته‌ان شاید بشه بعضی رو از این تصمیم شوم بازداشت.»

خانوم بیگلر در جوابم گفت:

«ما هم می‌دانیم که مردم از دوست، آشنا و در و همسایه در مورد خوکشی می‌شنوند و می‌دانند با چه قرص یا سمی به زندگی خود پایان بدن. اما بهتره این وضعیت در همین حد بمونه و از کانال‌های رسمی و دولتی اینجور مواردی اعلام عمومی نشن تا خدایی نکرده محرک عمل ناثواب نشه»

از اتاق بیرون آمدم. شماره‌ای که روی برگه نوشته شده بود رو با موبایل گرفتم. تلفن انگار بود و هیچ کدوم از اپراتورها جواب‌گو نبودن.

دوباره پایین رفتم و وارد سالن اورژانس مسمومین شدم. یه پرستار جدید در اونجا مشغول تمیز کردن میزی بود که «شارکول» ها (زغال‌های فعالی که معده بیماران رو با اونا شست‌وشو می‌دادن) روی اون خودنمایی می‌کردن. با لبخند پرسید که به چه دلیل اونجا هستم؟ در جواب گفتم فقط می‌خواستم داخل این سالن رو ببینم و از سالن بیرون آمدم.

روی یه صندلی خالی در مقابل ورودی اورژانس مسمومین نشستم و به این فکر می‌کردم چیجوری می‌توانم اطلاعات موردنظرم رو بدست بیارم. نیم ساعتی نگذشته بود که یه آمبولانس وارد محوطه شد و مقابل در اوراژنس ایستاد. دو خانوم از بیرون به سمت آمبولانس اومدن و همون جا ایستادند. یکی از اونا سن بالا بود و دیگری دختر جوونی بود و دست خانوم پیر رو گرفته بود. اضطراب و ناراحتی از چهره هر دو اونا می‌بارید.

بلند شدم پشت آمبولانس ایستادم تا ببینم مریض زنه یا مرد؟ پیره یا جوون؟ یه خانوم میان‌سال به نظر می‌رسید. پرستارها اونو وارد سالن اورژانس کردن.

من دوباره در محوطه نشستم. می‌خواستم ببینم چه تعداد از این بیماران مسمومیت دارویی در عرض دو سه ساعتی که اونجا هستم به این بخش آورده می‌شن. همون‌موقع یه مرد تنها که لباس پرستاری نداشت، برانکاردی که یه پسر جوون و بزرگ‌هیکل روی اون به خود پیچیده بود رو از اورژانس خارج کرد.
روی دست و گوش پسر خالکوبی دیده می‌شد. زانوهاش در شکمش جمع شده بود و دستاش بین زانوهاش قرار داشت.

مرد به سختی مریض رو به سمت بخش بستری بیماران مسمومیت دارویی کشوند و از دید من دور شد.

بخش بستری مردان که دچار مسمومیت دارویی شده‌ان، چسبیده به اورژانس مسمومین و در سمت چپ اون قرار داشت.

چند دقیقه بعد، دوباره آمبولانسی وارد محوطه شد و این بار، پسر جوونی رو با برانکارد وارد سالن اورژانس کردن. وارد بخش پشتی سالن شدم و از دور می‌دیدم که ماسک اکسیژن روی صورت پسر گذاشتن، ضربان قلب و فشار خونش رو کنترل می‌کنن.

دوباره بیرون آمدم و این بار سراغ اتاقک تاکسی سرویس بیمارستان رفتم که همه راننده‌ها در اونجا نشسته بودن و چای می‌نوشیدن. وارد اتاق شدم، از مرد مسنی که پشت میز بود و دور و برش حدود ۸ مرد دیگه بودن پرسیدم:

«آقا چه ساعتی بیشترین بیماران خودکشی رو میارن اینجا؟»

با حالتی که خنده و تمسخر داشت جواب داد: «۲۴ ساعته» همه خندیدن و من هم همراهی‌شون کردم تا بتونم بقیه سوالاتم رو هم سوال کنم. ایشون اینو هم به این موضوع دقت لازم رو به عمل بیارین گفتن: «طرف از خواب بیدار می‌شه می‌خواد خودشو بکشه، ساعت نداره که. یکی نصف شب یادش می‌افته. ساعت نداره که.»

پرسیدم: «روزی چند مورد خودکشی میارن اینجا؟ چه تعدادشون زنده می‌مونن؟»

دوباره با همون لحن جواب داد: «خانوم روزی ۱۵۰ نفر رو میارن از اینا حالا شاید دو تاشون بمیرن. همشون که نمی‌میرن. ما یه دوست داشتیم صبح بیدار شد خودشو کشت.»

گفتم: «خدا رحمتشون کنه»

گفت: «رحمت چیه خانوم! اینا نعلت الله علی هستن.»

گفتم: «کسی که خودشو می‌کشه یعنی به آخر خط رسیده. دیگه عقلش به چیزی نمی‌رسه. بیشتر دلسوزی داره تا نفرین.»

جوابم رو نداد. عوضش گفت: «حالا اگه می‌خوای خودکشی کنی بگو راهنمایی‌ات کنم.»

گفتم: «با چی خودکشی می‌کنن بیشتر؟»

گفت: «همه چی. از سم و ترامادول گرفته تا قرص خواب‌آور و قرص اعصاب»

گفتم: «قرص برنج چی؟»

یکی دیگه جواب داد: «آره با قرص برنج هم خودکشی می‌کنن.»

پیرمردی که بیشتر سوال‌ام رو جواب داده بود پرسید: «حالا واسه چی می‌پرسی اینا رو؟»

گفتم: «خبرنگارم»

گفت: «اونه اونه! سیاسی شد.
برو خانوم. من هیچی نمی‌دونم.»

گفتم: «آقا یه سوال دیگه دارم، خودکشی‌ها رو از بیمارستان‌های دیگه میارن اینجا؟»

اون اقا که جوابم رو نداد. اما یکی دیگه از راننده‌ها گفت: «آره خانوم. بیشتر از جاهای دیگه میارن. وقتی وضع مریض خیلی بده میارن اینجا.»

هوا نیمه تاریک بود. من برگشتم توی محوطه به چند سال پیش فکر کردم که یکی از دوستانم رو به اینجا آورده بودن. از لحظه ورود به بیمارستان همه اون خاطره‌های تلخِ تلخ برام تداعی شدن و لحظه‌ای آرامم نمی‌گذاشتن.

یادم اومد که در یکی از روزای سرد پاییز آبجی یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت خواهرش قرص برنج خورده. فوری خودمو به خونه اونا رساندم. سارا تنها چیزی که گفت این بود: «دو تا قرص برنج خورده‌ام».

ما هیچ‌کدوم تا اون لحظه نام این قرص رو نشینده بودیم. اما می‌دونستیم که قرص بسیار خطرناکیه که اونو به این حال انداخته. بدنش سرد بود و توان ایستادن نداشت. به زحمت اونو سوار ماشین کردیم و به درمانگاه نزدیک خونه‌شون رفتیم.

به محض شنیدن «خودکشی با قرص برنج»، خاطرم هست دکتر شیفت در حال خروج از درمانگاه بود که برگشت. سالن بیماران رو خالی کرد.
همه کادر رو خبر کرد که به کمکش بیان. با سرعت بسیار زیاد پرستارها و کادر پزشکی از این اتاق به اون اتاق می‌رفتن. ما هاج و واج نگاه می‌کردیم. نمی‌دونستیم چه خبره. حال آبجی دوستم بسیار بد بود.

اضطراب همه وجودم رو گرفته بود. فقط می‌تونستم گریه کنم. از یکی از پرستاران شنیدم که «بنده خدا زنده نمی‌مونه». ترسیده بودم.

به هیچ کسی اجازه ورود به اتاق رو نمی‌دادن. بعد از نمی‌دانم چند دقیقه تلاش، دکتر با ناامیدی زیاد رو به آبجی سارا گفت که باید فورا به لقمان حکیم منتقل شه.
الان آمبولانس میاد. حال مریض اصلا خوب نیس.

به بیمارستان لقمان الدوله رسیدیم. شب بود. فورا سارا به بخش CPR بردن. اما دیگه فایده‌ای نداشت.

من چیجوری می‌تونستم به آبجی اون بگم که تموم شد.
به همین سرعت. در همین چند ساعت اون آبجی کوچیک خود رو از دست داده بود. چیجوری می‌تونست به پدر و مادرش که در سفر بودن اعلام کنه که بیان و جنازه دختر کوچکشون رو بگیرن.

شب سرد پاییزی تلخی بود. جسد سارا رو به سردخانه بردن و ما تا صبح در حیاط بیمارستان در شوک بودیم.

آلومینیوم فسفید که در ایران اونو با نام قرص برنج می‌شناسن.

این داستان همیشگی بیمارستان لقمان حکیم تهرانه. میعادگاه کسایی که یا از دنیا سیر شده‌ان، یا از خود، یا از بقیه، یا بار خستگی روی شونِه‌هاشون خیلی سنگینی می‌کنه، یا اوردوز(عوارض مصرف بیش از حد)(مشکلات مصرف زیادتر از اندازه) می‌کنن، یا می‌خواهند جلب توجه کنن و راه صحیحش رو نمی‌دانند.

اینجا بیشتر جوانان نیمه جانی رو می‌بیارن که یا با شریک عاطفی‌شون مشکل پیدا کرده‌ان، یا از بی‌مهری والدین دیگه علاقه‌ای به ادامه زندگی ندارن. بعضی‌ها هم هر راهی رو رفته‌ان و در آخر، احساس می‌کنن دیگه انگیزه و علاقه‌ای به ادامه ندارن و به کشتن از قصد خود اقدام می‌کنن.

صبح و شب بیمارستان لقمان مخصوصا بخش مسمومین اون همیشه همین‌طوره؛ آمبولانس میاد و می‌رود.

در همین رابطه شاید بد نباشه بدونین که در ایران کم نیس تعداد کودکانی که خودکشی می‌کنن. براساس مقاله‌ تحقیقاتی با عنوان «بررسی مواردی از خودکشی کودکان مراجعه کننده به بیمارستان لقمان حکیم» که مجله علمی پزشکی قانونی در پاییز سال ۱۳۸۴ منتشر کرد، ۶۰ نفر در سنین ۶ تا ۱۳ سال مریضایی بودن که با تشخیص قطعی خودکشی به این بیمارستان مراجعه کرده بودن.

از این تعداد %۶۲ پسر و %۳۸ دختر بودن. خودکشیا در روزای آخر هفته و در ساعات ۶ تا ۱۲ شب بیشتر انجام گرفته و مهم ترین عوامل استرس زا، خونواده گسسته و مشکلات تحصیلی بود. در %۹۳ موارد خودکشی با دارو انجام گرفته بود.

از نظر مریضی‌های زمینه ای، افسردگی بیشترین مریضی رو شامل می شد.
%۴۰ کودکان رفتار خودکشی رو از راه تلویزیون و در مراتب بعدی از مادر و افراد خونواده یاد گرفته بودن.

خودکشی اثر دوران مونه

با نشونه‌های هشداردهنده خودکشی آشنا شید

خودکشی رفتار و پدیده‌ای ضداجتماعیه که معمولا به دنبال فشارهای اجتماعی و خانوادگی شکل می‌گیرد. بیشتر خودکشی‌ها از فشارهای روانی ناشی می‌شه. فشارهایی که عوامل مختلفی مانند تنهایی، بی‌هدفی‌، احساس خلأ در زندگی، بیکاری ‌و مشکلات اقتصادی داره.
در کنار همه مشکلات روانی به وجود اومده به وسیله افسردگی، عواملی مثل استفاده زیادتر از اندازه از الکل‌ و سوء‌استفاده‌های جنسی هم از دیگر دلایل مبادرت به خودکشی هستن.

در زیر تعدادی از نشونه‌های هشداردهنده رو برشمرده‌ایم که لازمه در مورد دور و بریا خود موردتوجه بذارین.

  • تغییرات رفتاری زیاد: هر گونه تغییر خیره کننده و غیر قابل توضیح در رفتار یه شخص، مخصوصا تغییر منفی، باید روش زوم بشه.
  • دوری از اجتماع و دوستان: هر گونه نشونه ای که از بی علاقگی فرد به فعالیتایی که قدیم از اونا لذت می برده می‌تونه نشونه خطر باشه.
  • اهمیت ندادن به ظاهر خود: کسایی که خودکشی فکر می‌کنن دیگه نظر بقیه براشون مهم نیس و حوصله رسیدگی به خود رو ندارن.
  • خوشحال نبودن: هیچ چیزی در نظر افراد دپرس خوب یا باحال نیس و زندگی براشون سخت، غیر قابل تحمل و کسل کننده س.
  • به مرگ زیاد فکر می‌کنن: فرقی نداره موضوع صحبت شخص با دوستش باشه یا مقاله اون در دانشگاه؛ هرگونه صحبت مستقیم یا غیر مستقیم درباره مرگ مورد توجه این افراده.
  • مصرف مواد مخدر یا الکل: مواد مخدر و مشروبات الکلی عقل و تفکر فرد رو تحت اثر قرار میدن و احتمال زیادی هست که فرد تحت اثر این مواد، تصمیمات نامناسبی بگیره و به کارای خطرناک دست بزنه.
  • نوسانات خلقی شدید: تغییرات خلقی شدید یکی از نشونه های افسردگی و خطر عامل مهمی در مورد خودکشیه.
  • احساس گناه داشتن: فردی که در خطر خودکشی قرار داره شاید خود رو سربار بقیه ببینه و بگه: «همه بدون من شرایط بهتری دارن، یا بدون من همه چیز راحت تر می شه»
  • کم تحملی: تحقیر اجتماعی، شکستای عاطفی، مرگ عزیزان، بیماریای سخت، مشکلات معیشتی، بی خانمان بودن و مشکلاتی مثل اینم از انگیزه های مبادرت به خودکشی هستن.
  • حرف زدن در مورد خودکشی: بیشتر کسایی که به خودکشی فکر می کنن درباره اون صحبت نمی کنن. با این حال، خیلی از آدمایی که دست به خودکشی میزنن سابقه رفتارهایی دارن که نشون دهنده وجود خطر آسیب به خوده. هرگونه تهدید به خودکشی رو جدی بگیرین، حتی تهدیدهایی که بی ضرر، بزرگ نمایی آمیز یا نمایشی به نظر می رسه.

این مطلب را هم از دست ندهید :   نقد فیلم آهوی پیشونی سفید ۲، آیا کودکمان را به دیدن این فیلم ببریم؟

bagh